یکی از چیزهایی که حتماً ذهن شما را خسته میکند، این است که به غیر از پاسخ های گوناگون، خودتان نیز از طرف دیگران به پرسشهای خود پاسخ دهید و سپس آن پاسخ را رد کنید! مثل این که مرقوم نمودهاید: «اگه جواب این باشه – خوب اگه بگین و … گمراه کننده است».
پس، اگر کسی بگوید: «خدا خیلی چیزهایی میداند که ما نمیدانیم و یا اصلاً نمیتوانیم که بدانیم» اصلاً نباید ناراحت شوید، چرا که جملهای عالمانه و حکیمانه گفته است؛ خب معلوم است که مخلوق هیچگاه به حد خالقش نمیداند. این پاسخی است که خداوند متعال خود در مورد خلقت آدم علیه السلام، به ملائکه فرمود: «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ – من داناترین هستم به آن چه شما نمیدانید / البقره، ۳۰»؛
بشر ناخودآگاه تکبر دارد، چون جهل دارد. لذا میگوید: «یعنی چه که خدا بداند و من ندانم»؟! و حال آن که اگر دقت کند، علم او به اضافهی تمامی علوم بشری، در برابر عظمت این خلقتی که از چراییش میپرسد، بسیار اندک است. «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا – و به شما از دانش جز اندکى داده نشده است / الإسراء، ۸۵».
●- در قصههای انبیای الهی علیهم السلام، آمده است روزی پیامبری [گویا حضرت موسی علیه السلام]، از دشت و کوه میگذشت و جانور کوچکی – مثل خرخاکی – را دید که به زور راه میرود؛ رو به خدا کرد و پرسید: «خدایا! این را دیگر برای چه خلق کردهای – حکمت خلقت این جانور چه میباشد»؟! ندا آمد: «یا موسی! اتفاقاً این جانور کوچک، سه روز است که میپرسد: خدایا! موسی را دیگر برای چه خلق کردهای»؟!
خدا و فعل خدا:
آنگاه که پرسیده میشود: «چرا خداوند متعال، ما و عالم خلقت را آفریده است»؟ یعنی ابتدا خداوند متعال که “فاعل” است، شناخته شده و سپس راجع به خلقت که “فعل” اوست سؤال میشود. حال، ما چقدر خدا، خود و عالم هستی را میشناسیم که تمامی حکمتهای “فعل” خدا را بدانیم و اگر به ما گفته شد: “شما نمیدانید – یا اصلاً نمیتوانید بدانید”، به تکبر ما بر بخورد؟!
شما، نه یک سفینهی فضایی، بلکه یک خودرو را ببرید در روستای عقب افتادهای که برای تردد یا حمل و نقل، به جز الاغ، اسب، شتر و گاری تا کنون چیزی ندیدهاند. حال اگر آنها بپرسند: این قوطی را برای چه ساختهاید؟! چه پاسخی خواهید داد؟!
بنابراین، به هیچ وجه گمراه کننده نیست و اصلاً ناراحت نشوید که احیاناً در پاسخ پرسشی گفته شود: «خودش میداند و شما نمیدانید».
خداوند متعال، در عین حال که بسیاری از علوم و حکمتها را برای بشر بیان میدارد و او را تعلیم میدهد «عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ – آنچه را که انسان نمى دانست [بتدرج به او] آموخت / العلق، ۵»؛ در عین حال تعلیم داد که «لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ – خداوند در بارهی آن چه انجام میدهد، مورد سؤال و بازخواست قرار نمیگیرد، اما آنها [مردم از آن چه میکنند] مورد سؤال واقع میشوند / الأنبیاء، ۲۳».
●- این بیان، که خود عین علم و حکمت میباشد، مقبول انسان جاهل و متکبر واقع نمیشود، اما مؤمن، یعنی آن که خدا را شناخت و به او ایمان آورد، میگوید: «صَدَقَ اللهُ العَلِی العَظیم».
●- کسی که خداوند سبحان را شناخت و به او ایمان آورد، میداند که اولاً خداوند سبحان غنی و حمید است، پس آن چه میکند به خاطر احتیاج و رفع نیاز خودش نیست – ثانیاً او هر چه را اراده نماید به انجام میرساند « فَعَّالٌ لِمَا یُرِیدُ – هر چه را بخواهد انجام مىدهد / البروج، ۱۶» – و ثالثاً آن چه را بخواهد خلق مینماید: « وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ – و پروردگار تو هر چه را بخواهد مىآفریند / القصص، ۶۸» – و البته چون میداند که خداوند سبحان، علیم و حکیم است « إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ / الأنعام، ۱۳۹»، میفهمد که پوچ، بیهوده و بازیچه نیافریده و نمیآفریند.
هدف:
هدف یا اهداف در آدمی، برای رسیدن است و رسیدن نیز به چیزی است که دور است، یعنی فاقد آن هستیم، اما برای رشد و کمال به آن نیازمندیم، و حرکت ما برای وصول به آن صورت میپذیرد. خطای آدمی آنجاست که در عین حال که اذعان به غنی و بینیاز بودن خداوند سبحان دارد، او را با خود قیاس نموده و میپرسد: «هدف او چه بوده است»؟ یعنی “نیازش چه بوده است”؟!.
البته “مثال” هیچ گاه کامل نمیباشد و در مثال هم مناقشهای نیست؛ ولی فرض کنید که در منطقهای مثل کرمانشاه زلزله آمده و در منطقهای مانند خوزستان سیل جاری شده و خانهها را خراب کرده است. حال دو نفر را در حال کار و ساخت و ساز خانه میبینید. یکی همان آسیب دیده است که خانهی ویران خودش را آباد میکند، و دیگری انسان کریمی (بزرگواری) است که خودش در شهر دیگری و خانهای محکم زندگی میکند، و فقط برای آن که غنی است، توان دارد و قادر است و در ضمن کریم و جواد است، به کمک رفته و آنجا خانه میسازد. پس اگر بپرسید: «هدف او چه بوده است»، باید گفت: «ظهور و بروز کرامت و کمالاتش». حال آیا کسی میپرسد: «او چرا دوست داشت که کمالاتش را به ظهور رساند و چه نیازی به این ظهور داشت»؟! بله، بشر آخرش نیازمند است و همان ظهور کمالاتش نیز به خاطر نیازش به رشد، کمال و قرب بیشتر میباشد، اما برای غنی محضی که همه اهداف و راهها ختم به خودش میشود که چنین نیست.
●- اگر گفته شود: «هدف خدا، خودش است – دوست داشت که تجلی کند و چنین نمود»، برای بسیاری قابل درک و فهم نمیباشد، و البته حق دارند، چون معارف بلند و عمیقی است. اما حقیقت امر در یک کلام همین است که دوست داشت تجلی کند و تجلی نمود: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ».
مثال باز هم ناقص است، اما فرض کنید که بپرسند: «خورشید چرا نور افشانی و پرتو افکنی میکند»؟ پاسخ این است که خورشید، ذاتاً “نور” است و این پرتوافکنی، تجلی نورش میباشد.
بنابراین، پاسخ این است که دوست داشت تجلی نماید و مخلوقاتی بیافریند تا از خالقیت، ربوبیت، رزاقیت، کرم، جود و نور تمامی اسماءاش بهره ببرند و به کمال برسند.
آیت الله مصباح یزدی: «پس جواب ساده این سؤال که «آیا کار خدا هدف دارد؟» این است که اگر مقصود از هدف چیزی خارج از ذات خداست که عاید او شود، به این معنا کار خدا هدف ندارد؛ و اما اگر هدف طوری طرح شود که برگردد به اینکه خدا فیض رساندن به دیگران و خدمت به دیگران را دوست دارد و خداوند خود نیازی ندارد، ولی دوست دارد بندگانی باشند تا از رحمت او استفاده کنند به این معنا میشود گفت: افعال الهی معلل به اغراض است. اغراضی که به ذات خدا برمیگردند. گاهی در کتابهای معقول از این معنا اینگونه تعبیر میکنند که: در مجردات و به خصوص در مقام ذات الهی، “لمّ فاعلی و لمّ غایی” یکی است». (هدف آفرینش / جلسه دوم / پایگاه اطلاع رسانی)
او در نمایشگاه خلقت، موجودی آفرید به نام “آدم”، که ظرفیت خلیفه الله شدن را به او داده است و چون ظرفیت کسب علم والایی را به او داد، خودش نیز همه چیز را در کتاب خلقت و کتاب وحی به او تعلیم داد «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا / البقره، ۳۱»، علومی که حتی فرشتگانش به آن علم نداشتند؛ لذا او را معلم فرشتگان قرار داد.
این آدم، در عین حال که خودش مخلوق و محاط در این عالم است، بیش از هر مخلوق دیگری میتواند تجلی خدا در عالم هستی را ببیند، بشناسد و کسب نماید، یعنی خودش مظهر اسمای الهی، برای سایر مخلوقات گردد [انسان کامل]. پس خداوند سبحان دوست داشت که تجلی نماید، والبته نیازی به این تجلی نداشت؛ بلکه نیاز در بهرهمند شوندگان میباشد.
ثبت دیدگاه